محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

حسام رفت مشهد

من وبابایی وقتی که تو هنوز نبودی با هم عهد بستیم که اگر بچه دارشدیم اون رو ببریم پابوس امام رضا. و حالا بعد از 1 سال و دو ماه به قولمون عمل کردیم و شنبه 10 دی ماه سال 90 رفتیم مشهد. تو که خیلی خوشحال بودی.چون عاشق گان گانی و هیچ وقت این اندازه سوار ماشین نشده بودی. به مدت طولانی.عصری ساعت 4 راه افتادیم و فرداش ساعت 9 صبح مشهد بودیم.یه خرده خوابیدیم و بعد تو رو بردیم حرم.اونجا اجازه نمیدادن دوربین ببریم تو.منم که به لطف تو موبایلم دوربینش از کار افتاده بود.به خاطر همین اصلا عکس نداری به جز این عکس که داخل حرمه. دیگه از شیطونیات نمیگم که خانم هایی که نماز می خوندن رو میرفتی چادرهاشونو می کشیدی و جیغ میزدی.برات ماشی...
18 دی 1390

شیرین زبونیای حسام

پسر خوش زبون و بامزه ی خودم ،الان دو روزه که من هر چی میگم تو هم تکرار میکنی. کلماتی که می گفتی مثل بده بیا بگیر جیز ددر جوجو سسسسسسس مامان   بابا    من   آبه   به به  رو هنوز تکرار میکنی.فقط به آبه میگی آآآآآآآآآآآبه وقتی مامان میگه ببیی میگهههه؟   تو میگی بَ بَ میگم گاوه میگه    تو میگی مااااااااااا مااااااااااااا میگم هاپووووووو                تو میگی آآآآپو میگو بریم بوف بخوریم         ...
10 دی 1390

شب یلدای 90

امسال دومین شب یلداتو تجربه کردی کوچولوی من. شب یلدای امسال خیلی خوش گذشت.خانواده ی ما و عمو جون و مامان صدف و خانواده ی محمد امین و مهدیار  و عمه طاهره هم بودن. توهم یه لباس هندونه ای به مناسبت یلدا پوشیده بودی که مامان سارا برای سیسمونیت خریده بود برات. تو هم تو کل تولد رو دوش عمه زهرا بودی و داشتی می رقصیدی و کلی شکوفا شده بودی. رقصی کردی که تا حالا ندیده بودیم.اولش دست میزدی و محمد می رقصید بعد خودت هم دستات روتکون میدادی و مشت می کردی و بالای سرت می بردی و سرت رو به طرفین می چرخوندی.خیس عرق شده بودی. با هم یه ژله ی هندونه هم درست کردیم و بردیم.     خلاص...
7 دی 1390
1